loading...
AMIR.esh
amiresh بازدید : 3 یکشنبه 15 تیر 1393 نظرات (0)

در سبوی عشق ندیدم سخنی غیر از عشق

 دل به شیرین دادمو رفتم به پیرامون عشق

تا که عاقبت کرد عشق شیرین دل ما رسوا

شد دلم گرفتار به مرغ عشق

تا که کرد روزی ترک مرا شیرین

از درد دوری حیران واز عشقش گریان

شیرین تو مرا رها کردی

بردی لب چشمه تشنه آوردی

شدم تشنه عشق در این بادی

از عشق او مست گردید تن جانم

زد جام به نام عشقو خنده بر جانم

................................................

گر پیر انجمن بود میشد عاشق

شیرین رفت نبود میل با من

من را رها کردی در عشق

من را رها کردی در خود

من را رها کردی  به حال خود

تا بروم تاربروم تا بروم

تا بروم به خود وعشق

بگویم آرام  بگیر

تو نکن دل رسوا

تو نشو عاشق

...............................................

مگر بی عشق میشود زندگی کرد

مگر بی عشق میشود پرواز کرد

مگر بی عشق میشود شعر نوشت

مگر میشود بی عشق به فردا رسید

لب چشمه رفت بی فیض گذشت

 این عشق است که به منو تو جان میدهد

در دل منو تو پای می زارد

بی عشق نمی شود زندگی کرد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام عرض میکنم خدمت تمام بازدید کننده های سایت من خوشحالم که به این سایت سر زدید امیدوارم که مطالب وتکست های خودم مورد پسند شما واقع شده باشه . حرفی دیگه ای ندارم جز سلامتی همتون خیلی دوستون دارم.......
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 195